گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-یونان باستان
فصل بیست و ششم
.III - مناندروس


هنر نمایش، مانند سایر رشته های هنری، در این عصر از بزرگترین رونق کمی برخوردار گردید. هر شهر، حتی تقریبا هر شهرستان درجه سوم، دارای تماشاخانهای بود. بازیگران، که بهتر از همیشه متشکل بودند، بسیار مورد تقاضا و توجه مردم بودند، حق الزحمه های هنگفت دریافت میداشتند، و مثل همیشه با برتر دانستن خود از موازین اخلاقی زمان زندگی میکردند. نمایشنامه نویسان همچنان به خلق تراژدیهای خود مشغول بودند، اما از بد حادثه یا طبع خوش مردم، گذشت زمان همه را به دست فراموشی سپرده است.
روحیه مردم در آن زمان، مانند امروز، داستانهای خوش عاقبت و سبک و کم عمق و احساساتی “کمدی نو” را میپسندید، از اینها هم آنچه مانده بسیار ناچیز است. ولی نمونه های کم ارزشی از آثار پلاوتوس و ترنتیوس در دست است که

نمایشنامه های خود را با ترجمه و اقتباس از کمدیهای هلنیستی مینوشتند. توجه عمیق به وضع کشور و دنیای روح، که برانگیزنده آریستوفان بود، در کمدیهای جدید به این بهانه که برای ادبیات خطرناک است، به کنار افکنده شدند. نمایش بیشتر جنبه خانوادگی و خصوصی پیدا کرده بود، و نویسندگان میکوشیدند که از طرق مختلف زنان را به سخاوتمندی در عشق، و مردان را علی رغم آن حاضر به ازدواج نمایند. عشق در این نمایشنامه ها مسیر پیروزمندانه خود را طی کرده، در تمام صحنه ها سیادت میکند. هزاران دوشیزه رنجدیده در میدان داستان میآیند، و در انتها شرافت خود را بازیافته و حلقه ازدواج در دست میکنند. لباسهای بیشرمانه و حرکات وقیحانه قدیمی متروک شده، ولی داستانها اغلب کم و بیش در اطراف بکارت قهرمان زن داستان چرخ میزند. فضیلت در آنها، چون در مطبوعات عصر ما، نقش بسیار کوچکی ایفا میکرد. از آنجایی که بازیکنان ماسک میگذاشتند و تعداد ماسکها محدود بود، داستانهای پرحادثه و شخصیتهای عوضی را نمایشنامه نویس به چند نفر قهرمان برجسته معین محدود میکرد که تماشاچیان همیشه از دیدن و شناختن آنها مسرور میشدند: از قبیل پدر ظالم، پیرمرد نیکوکار، فرزند ولخرج، دختر پولداری که اشتباها به جای دختر فقیری گرفته میشد، سرباز لافزن، غلام زیرک، مرد چاپلوس، شخص طفیلی، پزشک، کشیش، فیلسوف، آشپز، روسپی، دلاله، و دلال محبت.
استادان این کمدی در آتن قرن سوم فیلمون و مناندروس بودند. از فیلمون جز شهرتش چیزی بر جای نمانده است. آتنیها او را بیشتر میپسندیدند و به او جایزه های بیشتری میدادند، ولی حقیقت امر آن است که فیلمون در هنر متشکل کردن تماشاچیانی که در موقع لزوم از نمایش استقبال کنند استاد شده بود. نسلهای بعدی که از این رشوه محروم شدند، در قضاوت خود تجدیدنظر نمودند و تاج افتخار را بر روی استخوانهای مناندروس گذاشتند. این آتشپاره آتنی برادرزاده الکسیس توریای نمایشنامه نویس روان طبع، شاگرد تئوفراستوس، و دوست اپیکور بود; و از همین اینها بود که اسراسر نمایشنامه نویسی، فلسفه، و آسایشطلبی را آموخت. وی تقریبا ایدئال ارسطو را به واقعیت رساند: مردی بود خوب صورت و ثروتمند، زندگی را با آرامش و تفاهم مینگریست، و از لذایذ زندگی به حد اعتدال برخوردار میشد. در عشق ناپایدار بود، ولی وفای معشوقه خود گلوکرا را با جاودانی کردن نامش پاداش داد. چون بطلمیوس اول او را به اسکندریه دعوت کرد، فیلمون را به جای خودش فرستاده گفت: “فیلمون گلوکرا ندارد.” گلوکرا که از دست او محنت بسیار کشیده بود، از اینکه عاقبت معشوق کنار او را بر معاشرت با سلطانی ترجیح داده بود شاد شد. بعد از آن گویند که مناندروس با معشوقهاش در کمال وفا زندگی کرد تا در سن پنجاه و دو سالگی هنگام شنا در پیرایئوس گرفتار انقباض عضله شده، درگذشت. (292).
اولین نمایشنامهاش، که گویی دوران جدیدی را اعلام میکند، یک سال پس از مرگ اسکندر پدیدار شد.
مناندروس بعد از آن یکصد و چهار کمدی نوشت که هشت تای آن جایزه اول گرفت. از آثار او جز پاپیروسی که در مصر به سال 1905 کشف شد، و شامل نیمی از نمایشنامه “داوران” بود و باعث نزول شهرت او گردید، در حدود چهار هزار سطر باقی مانده بود که همه خلاصه هایی بیش نیستند. اگر بخواهیم از موضوعهای این نمایشنامه ها شکایت کنیم که مانند مجسمه سازی و معماری و سفالسازی یونانی همه یکنواخت است، حرف بی اثری زدهایم; زیرا باید توجه کرد که یونانیها یک اثر هنری را از روی داستانی که میگوید قضاوت نمیکردند چه این کار ملاک داوری

کودکان است بلکه نحوه بیان آن را مقیاس قرار میدادند. آنچه در آثار مناندروس مایه لذت معنوی یونانیان میشد سبک روان و سلیس و افکاری بود که در طنز او جمع بود. در تصویر صحنه های عادی زندگی به قدری مهارت داشت که آریستوفانس بیزانسی سوال میکند: “ای مناندروس! ای زندگی! کدام یک از دیگری تقلید کردهاید” به نظر مناندروس در دنیایی که همه چیز به دست سربازان افتاده، تنها کاری که شخص میتواند بکند این است که تماشاگری اغماضگر و خارج از جریان باشد. زن را موجودی ضعیف الرای و خودبین میداند، ولی در عین حال قبول دارد که داشتن همسری معمولی نعمتی است. در نمایشنامه “داوران” تا حدودی این فرضیه را که موازین اخلاقی برای زن و مرد جداست رد میکند; و البته یکی از نمایشنامه هایش درباره فاحشه با فضیلتی است که، مانند “مادام کاملیا”ی آلکساندر دوما، مردی را که دوست میدارد رد میکند تا او با زنی که منافع بیشتری عایدش میکند ازدواج کند. جملاتی که امروز ضرب المثل شده، در آثار او فراوان است، مانند: “مصاحب بد باعث فساد رفتار میگردد” (این عبارت را بولس حواری نقل کرده است)، یا “وجدان دلیرترین مردان را جبون میسازد.” بعضی سرودن جمله مشهور ترنتیوس را که میگوید: “من انسانم و هر چه را که انسانی است از خودم بیگانه نمیدانم” به او نسبت میدهند. گاهی نیز در کلمات وی گوهر شاهواری از بصیرت و فرزانگی یافت میشود، مثلا: “هر چه میمیرد به علت عامل فسادی است که در خود آن است; تمام گزندها از درون است; یا مانند این شعر نوعیش که از مرگ زودرس او خبر میدهد: آنان را که خدایان دوست میدارند، در جوانی میمیرند; خوشبخت کسی است که چون نمایش بزرگ آفتاب و ستارگان، اقیانوسها، و رعد و برق را دید شتاب کند و تا سینهاش آماج تیرهای بلا نگشته به خانه و ابدیت باز گردد.
ای پارمنو، زندگی چه کوتاه باشد و چه دراز تو روزی خوشتر از آنچه هست نخواهی دید.
پس این اقامت چند روزه خود را چنین پندار که گویی به نمایش یا مهمانی آمدهای، زیرا هر چه زمان به سرعت بیشتر سپری شود، زودتر به بستر و استراحت خود باز خواهی گشت، و آسوده و فارغ از دشمن نیرومند به ماوای ابدی خواهی شتافت، لیکن آنکه دیر بپاید، بار زندگی دراز بر دوش، خسته و مانده در راه از پای در خواهد ماند و دشمنان که زاییده آشفتگی تلخ روزگارند به او ستم خواهند کرد.
این است سرنوشت شوم کسی که مرگ دیر به سراغش رود.